سه نقطه!

ساخت وبلاگ

امکانات وب

درود!

با حرفایی که الان بچه ها زدن و بحث هایی که داشتن واجب شد بیام،نمیدونمم چراها ولی اومدم،بچه ها داشتن میگفتن فلان شهر و فلان شهر از کرمون کلا "یزدی"ان و "یزدی"ها هم زرتشتی ان ولی رو نمیکنن!!!منم برگشتم گفتم خیلی هم مذهبی و تعصبی ان!!خو راس میگم دیگه،اگه دروغه خو بیا تکذیبش کن!!والا!!

امشب میخاسم ۲۰ص از بافتو بخونم که ۲۷ص باقی مونده اش باشه برای فردا،از جمعه هم بشینم دانش برا شنبه بخونم،هنوز که هنوزه قسمت نشده بافت رو بخونم،هیچی دیگه امتحانا اومدن بیخ گوشمون،ینی از اون چیزی که فکرشو میکنیم هم نزدیکترن!خخخخ،سلام استرس!

ایجوری شد که نشد ۲۰ص رو بخونیم،فدای سرم،صبح ساعت۱۲(!!) بلند میشم تا خوده شب هتریک میکنم،تا زورت بیاد!!!

آقا شاعر میگه: "حس میکنم تورو،توو هرشب خودم،من عاشق همین،احساس تو شدم،حست جهانمو وارونه میکنه،آرامشت منو دیوونه میکنه،....!!!" بوخدا خودش اومد تو ذهنم،از اون یهویی ها بود!

آقااااااااااا همه ی بچه ها نشستن بافت میخونن عین سه نقطه،اون وقت من هنوز شروع نکردم،میانترمش هم از ۸نمره شدم۵،خوب نشدما ولی خب نسبت بچه های کلاس که خیلی بد شدن خوب شدم،بازم فدای سرم،چون بچه ها همشون شدن ۲یا۲.۵،ولی من شدم۵،البته۷.۵ هم داشتیم،همون هدیه ی خرخون شده بود که سمیرا میگه هدیه از این ترمی خر میزنه از ترس باباش!!ما از ترس شوهرمون تا میاییم خر بزنیم خر مارو میزنه!والا!اصن فرصت نمیشه لامصب!

خدایش خداییش دیروز مُردم تا فیزیولوژی رو تموم کردم اون هم ۱۳۳ص رو!

آقاااااااااااااا چاق شدم،بچه ها بهم میگن گلابی شدی،کثافتا مسخرم میکنن،به آقای مجنون گفتم بچه ها اینجوری بهم میگن،میگه بهشون بگو شوهرم گفته گلابی شو تا چشتون درآد!

حالا منم تا میگن گلابی،حتی اگه منظورشون از اون گلابی بازارا باشه ها،فوری همین حرف رو میزنم بهشون اینقد میخندن بهم که نگو!اصن دیگه جرأت نمیکنن تو اتاق اسم گلابی بیارن!خب چیکار کنم چاق شدم،عین این خانومای حامله دلم همه چی میکشه،مثلا الان دلم بدجوری کته کشیده بود رفتم درست کردم خوردم،تازه بچه ها خودشون هم تو خوردن همراهیم کردن که تنها نباشم!میدونم میدونم ظهر هم یه عالمه برنج درست کردم که برا فردا نهارمم باشه ولی خب کته میخاستم اونم از نوع ایرانی اش!!

الان که میبینم ساعت هنوز۲۳:۳۰ هم نشده(نخند بهم،دلم میخاد میگم۲۳:۳۰،نمیگم۱۱ونیم!! دعوا دارم شدید!!)میشه از ۲۰ص بافت حداقل ۱۰تاشو الان خوند،ینی من میخونم،فردا هم ادامه اش بکوب میخونم که از بچه ها عقب نیفتم،این درسو  ۲واحد هم بیشتر نیستا ولی بچه ها بزرگش کردن،اینقدی که بچه ها ازش میترسن من نمیترسم و عین خیالمم نیس،من خداییش بیشتر از فیزیولوژی۳ میترسم که هم استادش از اون بی اعصاباس هم با یه درس اختیاری ۲واحدی امتحانش توو یه روز دارم،حالا اونارو خوندم فقط میمونه همین بافت اینم تا فرداشب هتریکش میکنم!

کولاک نوشت: برم واستاپو رو چک کنم ببینم خبری از جناب مجنون مون نیس،دلوم سیش تنگ شد یه لحظه،دیشب هم داشت باهام چت میکرد یهو رفت و اومد عکس پاشو فرستاد شیشه پاشو بریده بود،صددفه بهش گفتم از این اتاق میری بیرون دمپایی پا کن،ولی خب حقش نبود،خیلی بد زخمی شده بود!آقا من رفتم،نظری پیشنهادی انتقادی چیزی داشتین من درخدمتم،البته جز تأیید نظرا و جواب دادناشون،حالا نه اینکه خروار خروار نظر هم هس اینجا،واسه همین!!بدرود همگی!

کولاک بعدا (۰۰:57)نوشت: اومدم که بگم همون ۱۰ص رو هم نخوندم،از اینجا که رفتم تا واستاپو رو چکیدم مجنون خان تصویری زنگیدن،یه دل سیر حرفیدیم،الانم شب بخیر گفت و رفته که بخوابه منم خواب اومده تو چشام،خدا شاهده امشب از سره شب تا حالا در صدد بافت خوندن بودم ولی قسمت نمیشد،حالا بی خیال،هموجوری که گفتم فردا هتریکش میکنم،شک نکن!

الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 172 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33